روزی, روزگاری مردی تصمیم گرفت کتابی بنویسد به اسم مکر زن. ر
زنی از این قضیه باخبر شد و راه افتاد پرسان پرسان خانه آن مرد را پیدا کرد. به بهانه ای رفت تو و پرسید «داری چی می نویسی؟» ر
مرد جواب داد «دارم کتابی می نویسم به اسم مکر زنان, تا مردها بخوانند و هیچ وقت فریب آن ها را نخورند.» ر
ادامه مطلب ...